آئیسا دختر جوانی است که همراه مادرش، رخساره، در لندن زندگی میکند. آنها زندگی سختی دارند و رخساره با چند شیفت کار، مخارج زندگی را تأمین میکند. پس از بیماری مادر، پزشکی انگلیسی به نام ادوارد وارد زندگیشان میشود و با رخساره ازدواج میکند. زندگی آنها رو به بهبود میرود اما با مرگ رخساره، آئیسا متوجه میشود سهمی از یک شرکت بزرگ در ایران دارد.
رخساره پیش از مرگ از مردی به نام کیان کبیری، که دوست پدر آئیسا بوده، بدگویی کرده و تصویری منفی از او ساخته است. اما وقتی آئیسا برای گرفتن حق خود به تهران میرود، با استقبال گرم کیان روبرو میشود. این تضاد باعث سردرگمی آئیسا شده و او درگیر کشف حقیقتهایی از گذشته میشود که زندگیاش را دگرگون میکند.